۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

وقتی نابودیشان آرزویمان شد

پشت این کامپیوتر لعنتی می نشینم و خبر می خوانم... خبر آنان که در بندند ، آنان که فرار کردند ، آنان که منتظرند ، آنان که همه زندگی شان به پای انسانیتشان به باد رفت... و فقط گریه می کنم ، گریه می کنم وقتی نمی توانم کار دیگری بکنم ، و می اندیشم که آنان که شکنجه می شوند شاید صدایشان بلند تر بود ، آن روزها...

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

برداشتهای شخصی از چند فیلم خوب

به پیشنهاد یکی از دوستان خوبم از این به بعد هر فیلمی رو که می بینم در موردش می نویسم برداشتم رو ، احساسم رو حتی یک جمله !!!
طی سه روز گذشته این چهار فیلم رو دیدم :
شیرین / کیارستمی/ با وجود نقدهای زیادی که در مورد این فیلم شده و برداشتها و سلیقه های متفاوت ، من تا آخرین صحنه این فیلم رو با علاقه نگاه کردم و این تماشا برای من تجربه جالبی بود و به IIIII نفر دیگر از کسانی که دوست داشتم ، دادم تا اونها هم تجربه کنند و معتقدم باید خیلی چیزها رو در زندگی تجربه کرد ، مخصوصا اگر این تجربه متعلق به کارگردان خوب کشورمان کیارستمی هم باشد.
هم دلم می خواست داستان فبلم رو که خسرو شیرین / شیرین و فرهاد نظامی گنجوی بود و انگار از رادیو پخش می شه رو تا آخر گوش کنم و هم برام جالب بود عکس العمل های بازیگران زن سینمای ایران و جهان رو نسبت به این روایت ببینم. جالب اینجاست ، با وجودی که در بعضی صحنه ها که یکی از بازیگران زن رو نشون می داد ، مثلا همایون ارشادی یا رحمانیان هم حضور دارند ولی انگار اصلا قرار نیست نماشاچی های مرد در این فیلم هیچ واکنشی نشون بدهند و ما باید داستان رو از نگاه زنان ببینیم... به هر حال برای من دیدنش جالب بود.

Dancer in the dark / لارس فن تریه
فقط می تونم بگم اونقدر این فیلم شاهکار و اثر گذاره که بلافاصله IIII نسخه ازاون تکثیر کردم و دیدنش رو با هیجان پیشنهاد دادم و هنوز هم از دیدنش سرشار از یه جور احساس عجیب هستم.

Don't tell / فیلم ایتالیایی است و اسم کارگردانش رو هم نمی دونم
اما داستان در باره خواهر و برادری ست که پدرشان در دوران کودکی آنها بیمار بوده و شبها به جسم کوچک و کودکانه شان تجاوز می کرده و اکنون آنها در ایجاد ارتباط با خانواده هاشان دچار مشکل هستند و البته در نهایت این روابط به درستی سرانجام می یابد...


Stay / مارک فارستر
جریان یک روانپزشک و بیمارش رو نشون می ده که در طول فیلم احساس می کنی این خود روانپزشک ِ که ممکن ِ دچار توهم شده باشه... اما دیالوگ های قشنگی داره. یکی ، دو صحنه اول فیلم وقتی حلقه رو تو دست فاستر روانپزشک دیدم فکر کردم دوست دخترش اون رو گذاشته و رفته اما همه چیز کاملا عکس برداشت من بود. اینطور بگم که فیلم از پایان شروع شد و با آغاز خاتمه یافت.