۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

در اين دنياي شلوغ...

خانه اي مي خواهم
ديوارش گل و كاه
پنجره هاش
سمت باغ امنيت باز شود
دَقُ الباب در خانه ي من
مرد و زن برابرند.
بي شك پر باشد كوچه
از عطر گل ياس
در حياط خانه ، گنجشكها
جلو پاتان پرواز كنند
چه بگويم ديگر ،
چگونه توصيف كنم ؟
...

...

مي توان تا هميشه
همين جا ،
نشست و نوشت
مي شود حتي بدون
نگاهي از سر شوق
دل تپنده ي دستي را
در دست گرفت
پشت ميله ي همين
پنجره ها...

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

حتي همين حرفهاي بي ارزش

هيچ جايي براي تنها بودن نيست
براي نديدن ، نشنيدن
زماني براي خود بودن
بهايي كه براي زندگي مي پردازم
بسيار سنگين است.
و خوب مي دانم چقدركم ارزش است ،
آنچه را كه به دست خواهم آورد...

بي حرفي ، سرد و تلخ ، عبور بايدمان

شادي ها
چه زود ،
بيرحمانه گس مي شوند
در دهان وامانده مان
از اعجاب زمان...

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

تكرار

کودکانی که امروز می شناسم
قرار بازیهاشان سر چهارراه یخ بستگی
نه با فرفره
نه با تیله های رنگی
...
هوای تنفسشان
آنفولانزای خوکی ست
دل آرزوهاشان ، آیینه ای
به رنگ شب
به رنگ فراموشی ست
...
با اینهمه
از التماس فال حافظی بی تاب
روی می گردانم

88/8/3

۱۳۸۹ آبان ۴, سه‌شنبه

تعليق آرام برزخ

مي ايستم
همين جا
در اين لحظه
باد تندي
موهايم را مي برد
با اينهمه
پاهايم در گل
سفت مانده است
نبايد جهنم باشد
بي دليل مي گريم
اما آرامم
كاش بشود بمانم.
دستهايم
هنوز رهايند
همين خوب است
آخر بهشت هم نيست
نگاه مي كنم
خنده ام مي گيرد
گوش مي كنم
...سكوت
ممكن است بمانم !؟
آيا
اينجا
برزخ نيست ؟
زندگي
چونه ايست گل
بين دستان من
و چرخش گردون
تا پاها ياريم كنند...

...

با قلبم
كه تكه ايست
تپنده ي سرخ
همه ي سايه روشن هاي
هستن را پاك مي كنم
به رنگ خون
رنگ درد
يكرنگي را خواهم آموخت
تا سنگي شود در دستم
تزوير را نشانه مي گيرم
...

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

...

لعنت به شما ،
من که هیچگاه نخواستم ، حتی نگذاشتم
آنطوری که نیستم ، مرا ببینید
من همین ام ، همیشه همینطور بوده
چرا فکر میکنید مثل شماها هستم ؟
چرا له ام میکنید
وقنی نمی توانم ذره ای گِل را حتی
زیر پا لگد کنم ؟
از من بگذرید
شما را به آنچه برایتان مقدس است
بگذارید خودم باشم
همین

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

...

آنکه
بعد ازیک هفته
بی انصاف تنها یک هفته
می گوید :
" دوستت دارم "
بدان
از همان جا
باید
دوری کنی
اصلا فرار کن
باور کن
خطری ست بزرگ
بیخ گوشت
...
اما آنکه
بعد از یک سال
حتی دو سال
هنوز نگفته :
" دوستت دارم "
شاید
ارزش ماندن را داشته باشد.
هنوز ،
شاید...

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

...

چرا هیچکس از پیشرفت علمی محققان و پزشکان ایرانی در مورد ایمپلنت چشمی خوشحال نمی شود ؟
حکم اعدام برای عبدالرضا قنبری ، معلم دبیرستان صادر شد.
http://www.kaleme.com/1389/01/10/klm-15226



...

خودم را
بزرگ می بینم
نامم را
درشت می نویسم
امضای من
جای زیادی می گیرد
پشت اینها
پنهانم

۱۳۸۹ مهر ۲۳, جمعه

...

گذشته
پاک نمی شود
کابوسها ،
رویاهایم شده اند
لاغر می شوم
اهل هیچ کجایم
نه دیروزم
به کار می آید
نه حالم
خوش است
آینده را
چه کسی دیده !؟

اینگونه ام

تا حضوری
منِ لامکان را
جذب می کند
تا نگاهی غریب
چون آشنا
پلک می زند
تا قامتی محکم
عاشقانه
سَدَم می شود
...
باید گریخت

...

دارم
از درون خشک می شوم
ریه هایم
پرِ ترس
قلبم را
سنگ می کند
حرف
سر امنیتی ست
که نیست
کِی از امید گفتم !؟