۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

اعدام کردند...


گرگ ، شنگول را خورده است

گرگ

منگول را تکه تکه می کند

بلند شو پسرم !

این قصه برای نخوابیدن است


گروس عبدالملکیان

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

...نهان باید


این جایی که من هستم ، پی ِ بنایش را خود ریخته ام و آنچه را که ندارم و در تمنایش به هر سو سر می گردانم ، خود از دست داده ام. پس یا سکوت کن و نظاره گر باش ، یا بکن خویش را از این دیوار و رها شو. از هر چه ، هر کس ، هر جا...

یکی از دست نوشته های سال 1385
الان هم دقیقا همین احساس رو تجربه می کنم شاید کمی تلخ تر...

" احساس خوبی نیست
حسی که من دارم
طعم نفرت
...
تلخ نیست
مثل آب بی طعم نیست
حس بی حسی
مثل بیزاری
... "

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

تقدیم به خودم با خطی خوش و دلی سبز

هیچیم ،
هیچیم و چیزی کم
ما نیستیم از اهل این عالم که می بینید
وز اهل عالمهای دیگر هم
یعنی چه ؟ پس اهل کجا هستید ؟
از عالم هیچیم و چیزی کم...

م.امید

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

يا خيالات را بايد سرود نیک ، یا از واقعیات نوشت تلخ

سکوت را در کجای این جهان تلخ می شود یافت جز در حضور او. تنها در معبر باد که ناگفته هایت را با خود می برد آنسوی لحظه.
کسان زیادی داشتم دورانی خوب و دور. تنهایم حالا. برای ساعاتی قدم زدن ، نمایشگاه و تاتری دیدن ، حتی سبز شدن و فریاد عدالت سردادن ، شاید نیاز به همراهی باشد.
گاهی آدم دلش می گیرد اما دیگر یارای یافتنم نیست. تنها نظاره می کنم.

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

سكوت = فرياد

زبانم بند آمده است. خدا چه آسان احساسات خویش را در بازی انوار آفتاب و ابرهای تکه تکه آسمان نشین نشان مان می دهد و ما در ساختمان های سیمانی.
انسانها با خواسته هاشان نه خویشتن که یکدیگر را رنج می دهند و ما از این رنج لذت می بریم. ما لذت می بریم که به ما ظلم کنند و سپس ما علیه بیدادشان فریاد بزنیم " آزادی ، برابری ، صلح ، زندگی ..."
دوست دارم بدانید دور نیست آن روزی که فریاد زنانه مرا میشنوید که می گویم " من انسانم ، من یک زن هستم " نه می خواهم در مقابل تعظیم ام کنید ، نه در نکویی وصفم. و نه می گذارم به سویم سنگ حماقت و شهوت پرتاب کنید. آدمیت آن است که همگام و دوشادوش من گام برداری...
من ! زن تو ، دختر تو ، خواهر تو ، مادر تو ، مولد تو هستم. جهانی به دستهای من شکل می گیرد. من زندگی را به دوش می کشم... پس با من یکی باش !