۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

دهان من تلخ است یا طعم انسانیت ؟

حرفهایی هست که نمی توان به کسی گفت ، خب می شود راز
جاهایی هست که هیچ کس با تو نیست ، پس همیشه تنهایی
زخم هایی هست که هرگز درمان نمی شوند ، می شود چرک
رنگ هایی که هیچ گاه به سبز نمی گرایند ، من بهشان می گویم ننگ !

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

22/11/88


حالیا !

معجزه باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمنزار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه ی تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می گیرد

خاک جان یافته است

تو چرا سنگ شدی ؟!

تو چرا اینهمه دلتنگ شدی ؟!

باز کن پنجره را...

و بهاران را باور کن... !!!


حمید مصدق

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

اشک های دردآور ، دودهای عاشقانه

همیشه می دانستم که سیگار بد است
سلامتی ام را تهدید می کند
نفس کشیدن برایم دشوار می شود
از سیگار بیزارم
و فکر می کنم
سیگاری ها بسیار خودخواه اند
اما...
با اینهمه
من سیگار را دوست دارم
وقتی که اشک آور می زنند
و سیگاری ها...
وقتی دودشان را عاشقانه
به صورتم پرتاب می کنند