۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه

دهان بند سبز

دیشب
و تمامی شبهای ظلم ، فریادم را شنیدی !؟
آرام بود و سبز ،
زیر لب و در دلم ، با تو فریاد می زدم :
" الله و اکبر "

تکرار می شویم

قلم در دستم نمی چرخد
کلمه به خاطر نمی آید
و او
در افق آرزوهایم
به رقص بر نمی خیزد
جابجایی اجسام
افکار نامفهومم را شکل می دهد
حالا
لحظه ها بی وقفه امانم نمی دهند
من تلخ می گذرم
و تو در پی تعبیر احساسی
18/07/1385

۱۳۸۸ دی ۸, سه‌شنبه

ما بسیاریم... به سان جنگلهای سبز جهان

به تلفن بانک ملت زنگ زدم موجودی بگیرم کلا قطع بود ، به جای اینکه اون خانم همیشگی بگه " به نام خدا، تلفن بانک بانک ملت... " یه خانم دیگه گفت " ...تا اطلاع ثانوی... "
مجبور شدم به خود شعبه زنگ بزنم. به آقاهه کارمند بانک می گم " تلفن بانکتون قطعه کاملا " می گه " آخه خانمه رفته تظاهرات " من هم چون نمی دونستم کدوم وریه گفتم " پس مسوولیتش رو سپرده به شما ؟! " می گه " آره خب به هر حال باید یه جوری بگم که طرفدار جنبش سبزم " گفتم پس اون خانمه کدوم وریه ؟ " گفت " اون احمدی نژادیه ، امروز رفته تظاهرات... خدا لعنتشون کنه..."
خلاصه سر صبحی از این گفت و شنود کلی انرژی گرفتم...

۱۳۸۸ دی ۷, دوشنبه

می جنگیم با هم ، تنها گریه می کنیم

ای مرد ایرانی
با توام ، خوب گوش کن
من همان زنی هستم
که عاشورای 88
دوشادوش تو
فریاد زدم
کتک خوردم
کشته شدم و
دوباره برخاستم.
در خواستن آزادی و انسانیتم
مرا با تو
هیچ فرقی نیست.
پس سنگسار نگاه مردانه ات را
از حضور زنانه ام بردار
...
با من بیا ،
تو را خواهم بخشید.

۱۳۸۸ آذر ۳۰, دوشنبه

و اینک زمستان...


نگاه کن
من آن زنی هستم
که قرنهاست
با تو ای مرد ایرانی
پیمان ابدی بسته ام
و ماههاست همصدا با تو
حقیقت را فریاد می زنم
تمام عمر پاییز
سبزمانده ام
از بلند ترین و تاریک ترین شب سال
نهراسیدم
و اینک
زمستان را
و سرما را
با غرور زنانه ام ایستاده ام
با اینهمه
....
*این منم
زنی تنها
در آستانه فصلی سرد
...
* فروغ فرخزاد

۱۳۸۸ آذر ۲۹, یکشنبه

به بهانه شب یلدای 1388




این هیات سبز ترین هیاتی ست که امسال دیده ام. گره های سبزتان همه گشوده باد... به اندیشه سبز تمام آنان که در بندند ، به خون سبز تمام شهیدان راه حقیقت ، به آزادگی و پاکی حسین.... محرمتان به این بلند ترین شب سال سبزترین باد.

۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

حسین یعنی سبز سبز سبز

لبیک با الله
لبیک با خمینی
لبیک با خامنه ای
لبیک با حسین است !!!
...
ای خاک بر سرتون ، بدبخت های چشم و دل کور ، آخه شماها دیگه از کدوم جهنمی سر درآوردین ، که خدا رو به خلق خودش می فروشین... بیچاره اون حسینی که دست شما افتاده...

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

هميشه با تو حرف می زنم

نامه هایی نوشته ام که به بی نشانی تو می فرستمشان. تازگی ها فهمیده ام لذت زیادی دارد وقتی دستانت را می گیری. منظورم دستهای خودت است. دستهای خودم را می گویم. یعنی این یکی ، آن یکی را می گیرد. محکم و مهربان. زمانی ناخودآگاه این کار را می کنی که کسی نیست دستان تو را بفشارد.
با اینکه دوست دارم خیلی دورها ، دور از روزگار و ذهن های شلوغ زندگی کنم ، دور از خواستنهای همیشگی و پایان ناپذیر ، با این وجود 8 گیگابایت حافظه می تواند چیز خوبی باشد برای اینکه تمامی آهنگها و صداهای خوب و پر خاطره و دوست داشتنی ات را با خود ببری ببری.....آنسوی لحظه.
نگران نباش. نگران نباشیم. ما حضور داریم. من باور دارم وقتی به کسی می اندیشم ، در ذهن او هستم. پس چگونه است که گاهی تا به کسی فکر می کنی ، یا خودش ، یا صدایش و یا خط و خبری از او می رسد ؟! پس ما در تمام لحظات یکدیگر هستیم ، از هم عبور می کنیم. ما زندگان زمینی همین سوی لحظه و آن مردگان آسمانی آن سوی لحظه. می توانی ببینی ؟!
فقط می نویسم تا اکنون ام را فراموش نکنم.

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

به بهانه آمدن و بودن شاملو....

باز امروز اومد گفت : " باید آخر این هفته یک تحقیق برای کلاس ادبیاتش ارائه بده ، ناسلامتی دانشجوی ترم اول رشته روابط عمومی ِ .
از من نظر می خواست و اصرار داشت که استادشون اونها رو در انتخاب هر موضوعی آزاد گذاشته. گفتم درست ، اما به هر حال باید یه ربطی به موضوع کلاست داشته باشه یا نه ؟! می گفت : " می خوام راجع با اسلام و مسیحیت تحقیق کنم. "
عصبانی شده بودم ، آخه این به کجای درست ربط داره و خلاصه.....
یهو به ذهنم رسید چون سالروز تولد شاملو بود ازش پرسیدم : " شاملو رو که می شناسی ؟! "
گفت : " نه ! کی هست ؟ "...........................................................................
.......................................................................................
...........................................................................
.............................................................

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

چیزهایی که این روزها فکرم را پر کرده اند

وقتی می خواهی پول زور بگیری ، مجبوری مال حرام بخوری.
دوستی بیمارگونه !
پایان راه عدالت خواهی چه می تواند باشد ؟
آیا انار در خواب می تواند نشانه آزادی باشد ؟

انار آزادی...


دیشب خواب دیدم جایی هستم شبیه کویر با تپه های بلند شنی. دو انار دستم بود. سطح تپه ها فرشهای دستباف قرمز پهن بود. من سعی داشتم با بالا رفتن از آن تپه ها خودم را نجات دهم اما آدمیانی بودند سیاه پوش که با کشیدن فرشها باعث پرت شدن من می شدند. یکی از انارها را از من گرفتند و پاره اش کردند ، اما من تمام سعی ام این بود که آن انار دیگر را نجات دهم. در خواب می دانستم که آن انار ، نشان آزادی ست. با وحشت از خواب پریدم ولی برایم بسیار جالب بود.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

انسانم !

آسمان تا وقتی بالای سر ماست ،
پرکشیدنی ست
زمین دلایل زیادی دارد ،
که زیر پای ما باشد.
مهتاب به واسطه آفتاب
به شب معنا می دهد
آب هست تا باران بیاید
خاک زمین از آن ِ تن ماست
باد می آید تا برگی را بلرزاند
و شعله می کشد آتش
در اثبات وجود خدا.
من اگر جای خویشتن باشم
انسانم !