۱۳۹۰ آذر ۹, چهارشنبه

بیژن نجدی به نویسنده ی محبوب من تبدیل شده است


این آخریها با نوشته های بیژن نجدی ( که روحش شاد باشد ) آشنا شدم. تا حالا با این سبک نوشتن چیزی نخوانده بودم. دوباره از همان خیابان ها کتابی است که هم اکنون می خوانم از بیژن نجدی که البته بیشتر این نوشته ها به کوشش همسرش ( که پروانه محسنی آزاد نام دارد ) گردآوری شده است.

یک سرخپوست در آستارا
آرنا یرمان و دشنه و کلمات در بازوی من
بیگناهان
نگاه یک مرغابی
دوباره از همان خیابان ها
...
)داستانهایی از این کتاب است که من خوانده ام و هر چند که حافظه ی خوبی در به خاطر داشتن خوانده هایم ندارم اما هنوز در وقتهایی که می توانم کتاب به دست بگیرم )، به داستانهایش فکر میکنم .
"دوباره از همان خیابان ها" خیلی راحت در من حل شد.
پیرزن : پس تقصیر چه کسی است ؟ من حتی نمی دانستم اسمم چیست ؟
آن پیرزنی که من نوشته بودم پیر و بدون اسم ، ناگهان روی کاغذ های من به دنیا آمده بود.
...
باید کتاب را تمام کنم. جمله به جمله اش را مزه مزه کنم تا هیچ گاه یادم نرود.

یک سرخپوست در آستارا
عجیب اینکه ماهی ها هیچ وقت بلد نیستند جیغ بکشند. روزهای بارانی آنها دیر می میرند. در آخرین لحظه وقتی که رمق ندارند دمشان را تکان دهند و از گرم شدن پولکهایشان چیزی نمی فهمند ( فقط ما آدمها می دانیم که می میریم ، می فهمی که ) چند قطره باران مرگ را دو سه قدم از ماهی ها دور می کند...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر