۱۳۹۰ آذر ۲۰, یکشنبه

چون که می دونم اینجا رو کسی نمی خونه شاید بشه نترسید از نوشتن درونیات عمیق تر. اونچه رو که آدم خودش هم ازشون وحشت داره.
زندگیمو دوست ندارم. قبل از هر چیز خودم که بیشترین حجم اون رو پر می کنم ، خودم رو دوست ندارم. تازگیها دلم می خواد بشینم یه گوشه ی خلوت . نه با کسی حرف بزنم و نه کاری بکنم ، فقط نگاه کنم... آخه حرفی هم برای گفتن نیست جز تکرار کردن و جز بیشتر فرو رفتن.
من سفالگری می کنم و الان هم مدتیه خودم رو مشغول ساختن زیور آلات سفالی کردم. ولی دلم نمی خواد در همین سطح بمونم. دوست دارم حجم و ظرف هم کار کنم. که اونم شرایط خودش رو می طلبه. اگه کار مورد علاقه امم نبود عاقبت خوبی هم در انتظارم نبود بی شک.
چرند می نویسم اما خب به خودم قول دادم اینبار دیگه وبلاگ نویسی رو و ِل نکنم. دکتر هم بهم گفته برای تقویت حافظه خیلی خوبه برام.
تصمیم گرفتم ایندفعه که می رم شمال یه هفته ای بمونم. البته با ابزار و ادوات کار. باید بی وقفه کار کنم.
فعلا همین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر