می خواهم حرفی بزنم تا همه درونم برایت روشن شود. آنقدر گویا باشد که بگذاری مرا و بگذری ، از هر آنچه که خواسته بودی ، ساخته بودی و آرزو می کردی.
چگونه می شود گفت که آدمی ، آدم دیگری را می شناسد ؟! هیچگاه اتفاق نمی افتد. همیشه می توانی منتظر پرده ای جدید از یک نمایش تلخ باشی.
غمگین که می شوم ، سکوت بهترین و قشنگ ترین عکس العملی است که می توانم نشان دهم. پس دیگر از من مپرس از چه ! ساکتم. بدان اگر در بین دیگران ناگهان سکوت اختیار می کنم ، حتما به دلیلی ! دلم گرفته است.
امروز که بین همه عابران پیاده ایستاده بودم تا چراغ سبز شود ، می اندیشیدم که "سبز" رنگی ست که اجازه عبور می دهد. رنگی برای تایید کاری که می توانی و می خواهی ! انجام دهی. برای بیان و خواستن مطالبات اجتماعی مان رنگ خوبی را انتخاب کرده ایم. و این اصلا ! تمام ماجرا نیست !!!
.............................................
چگونه می شود گفت که آدمی ، آدم دیگری را می شناسد ؟! هیچگاه اتفاق نمی افتد. همیشه می توانی منتظر پرده ای جدید از یک نمایش تلخ باشی.
غمگین که می شوم ، سکوت بهترین و قشنگ ترین عکس العملی است که می توانم نشان دهم. پس دیگر از من مپرس از چه ! ساکتم. بدان اگر در بین دیگران ناگهان سکوت اختیار می کنم ، حتما به دلیلی ! دلم گرفته است.
امروز که بین همه عابران پیاده ایستاده بودم تا چراغ سبز شود ، می اندیشیدم که "سبز" رنگی ست که اجازه عبور می دهد. رنگی برای تایید کاری که می توانی و می خواهی ! انجام دهی. برای بیان و خواستن مطالبات اجتماعی مان رنگ خوبی را انتخاب کرده ایم. و این اصلا ! تمام ماجرا نیست !!!
.............................................
هیوا مسیح / من از دنیای بی کودک می ترسم
می دانی ، باید راحت زندگی کرده باشی تا حرفهای شیرین بزنی ، اگر نه دنیا آنقدر تلخ است که رویای کودکی و نامه های عاشقانه هم نمی تواند آن را شیرین کند...
...! مگذار در لحظه هایی از زندگی ، به خاطر کوچکترین چیزها ، که بزرگ می نمایند در چشمانت اشک بنشیند. اشکها برای غمهای بزرگ و شادیهای بزرگ است...کسی چه می داند به سر آدم چه می آید...
می دانی ، باید راحت زندگی کرده باشی تا حرفهای شیرین بزنی ، اگر نه دنیا آنقدر تلخ است که رویای کودکی و نامه های عاشقانه هم نمی تواند آن را شیرین کند...
...! مگذار در لحظه هایی از زندگی ، به خاطر کوچکترین چیزها ، که بزرگ می نمایند در چشمانت اشک بنشیند. اشکها برای غمهای بزرگ و شادیهای بزرگ است...کسی چه می داند به سر آدم چه می آید...
آغوش من و طعم شوكران
پاسخحذفبيش از اين تاب ندارد جگرم
كاروان را بگو بيمن برود
اين كمدي بيش از اين الهي نميماند
ميدانم كه خوب ميشناسي آغوش تنهائيم را
بس است ديگر
گوشم از اين شوكرانها پر است
.
.
وحيد