در صفحه يک از شماره 312 خبرنامه موسسه تحقيقات جنگل ها و مراتع کشور، حکايتي پندآموز از رخدادي عجيب درج شده که حتي اگر اغراق آميز و نامحتمل هم باشد، حاوي پيام و زنهار ارزشمندي به آدميان است.ماجرا از اين قرار بود که يکي از شهروندان ژاپني پس از ديدن ميخي که بر بدن يک مارمولک فرورفته سخت حيرت زده و ناراحت مي شود. او بعد از آنکه تصميم به تخريب ديوار قديمي منزل و بازسازي آن کرده بود، اين مارمولک دردمند را بر سينه ديوار مي بيند و بسيار حيرت مي کند، چرا که چندين سال از زدن آن ميخ به ديوار مي گذشت و در تمام اين زمان طولاني، جاندار بي گناه نه تنها اين درد را تحمل کرده بود، بلکه همچنان زنده مانده و مرگ را به چالش کشيده بود، اما چگونه؟، مگر مي شود مارمولکي که حرکت نمي کند و اسير شده است، بتواند غذاي مورد نيازش را براي 10 سال تامين سازد. آن ژاپني نيز، کارش را تعطيل کرده و غرق در حيرت به مشاهده مارمولک و کشف راز ماندگاري و بقايش مي پردازد که ناگهان صحنه شگفت انگيز ديگري را مي بيند. او مارمولک ديگري را مشاهده مي کند که با دهاني پر از غذا به مارمولک اسير نزديک شده و بدين ترتيب او را تغذيه مي کرده است،آن مرد با خود مي گويد؛ «اگر موجودي به اين کوچکي مي تواند عشق به اين بزرگي را با خود حمل کرده و بپروراند و سال ها، ايثارگرانه عشقش را نثار يک همنوع کند، ما انسان ها از چه ظرفيت بزرگي براي مهرورزي و نيکوخصالي برخوردار هستيم و تا چه حد مي توانيم عاشق باشيم.»
بابا واقعا" دمش گرم . ما آدما یک کم یاد بگیریم که لقمه رو از دهن همدیگه میدزدیم.....!
پاسخحذفباز غر زدیها.