۱۳۸۸ مهر ۱۲, یکشنبه

اول زمینی باش ، سپس بپر

امروز با یک حالت عجیبی دلم خواست نامه نگاری کنم. زمانی که داشتم یک نامه شرکتی را برای فرستادن آماده می کردم ، دچار این احساس خوب شدم.
فکر کردم که هیچگاه نامه نگاری نکردم. کسی را نداشتم که قلمم به خاطرش روی کاغذ بلغزد و یا هر روز بی تاب رسیدن پستچی مهربان و لمس دست خط زیبای غریب آشنایم باشم.
تصور باز کردن نامه ، خواندن کلمه به کلمه اش. حظ بردن. و نشستن و نوشتن. پاسخ را.

یکی دیگر از چیزهایی که دوست دارم همین جا بگویم این است که آنقدر که لازمم بود کودکی نکردم. عروسک بازی نکردم. کارتون تماشا نکردم. نه اینکه نداشتم یا نمی توانستم نه ، نمی دانم چرا ، به هر حال طبیعتم اینگونه شکل گرفته بود.

هیچگاه مانند همسن و سالهایم دوست پسری نداشتم. اگر بگویم آن زمان این کار را غلط می دانستم به من نمی خندید ؟ اینگونه بودم و شرایط هم در داشتن چنین عقیده ای یاریم می کرد.
اما حالا همه چیز عوض شده است. همه چیز در من عوض شده ، چرا که خودم بسیار تغییر کرده ام.
امروز 12 مهر ماه هفتمین سالگرد ازدواج من است. به خودم می بالم که هفت سال خوب را کنار همسرم زندگی کرده ام. احساس بلوغ می کنم. بلوغی که به اکنون من تعلق دارد.

اما فضاهای خالی گذشته ام همانند حباب های گل رُسی است که وقتی روی چرخ می گذاری اش ، و شروع می کنی به آمیختن با آن ، تازه می فهمی این حباب ها چقدر می تواند اسباب نگرانی ات از نتیجه کار باشد.

دیروز با دوستی صحبت می کردم. بعد از کلی بحث و مشورت آخرش چیزی به من گفت که تا الان ذهنم را پر کرده است. گفت که من روی زمین به دنبال چیزی هستم که نمی دانم چیست. باید پیدایش کنم و دیگر از راه به بیراه نروم. و چیزهایی از دست... .

نمی خواهم نظری بر نظرش بیا فزایم اینجا ، فقط بگویم اش که من گم کرده ام را یافته ام ، نه اینکه به دست اش آورده باشم که دست نیافتنی و والا ست.
و می اندیشم که تا کَسی پاهایش روی زمین سفت قرص نباشد ، نمی تواند سبک بپرد. تا به لذت و خواسته این دنیا سیراب نشود نمی تواند دل بکند. هر کس را راهی و هر راه مرامی دارد.

۱ نظر:

  1. اين شبها كه ستاره ندارد، هيچ! / حالا تو هي پاشو
    روي چشمان من گرد خورشيد بپاش / اين چشم بينا نمي‌شود ديگر / براي ديدن تو چشمي نمي‌خواهم / همين انگشتها كافيست
    .
    .
    وحيد

    پاسخحذف