بگذار بی تاب بمانم همانند سبزه ای هرز برای سرکشیدن از زمین
مرا بگذار تا خیال کودکی ببافم با رشته هایی که مرا به زمانهای دور ، خیلی دور پیوند می دهند
کاش بشود کوله ای از تمنای تو را بر پشت گیرم و سفر کنم ، من به راستی می خواهم سفر کنم. بی تعلق جایی
حالا به نقطه ای رسیده ام که می توانم سردرگمی ام را فریاد کنم بی ترس چشمی و گوشی
عشق باید هر لحظه جاری باشد ، مانند خون
اگر بمانم حتما برای توست ، وگر نباشی بی تردید سفر خواهم کرد.
دلم آشوب است ، دستها و پاهایم دسیسه کرده اند. آبستنم گویی
مرا بگذار تا خیال کودکی ببافم با رشته هایی که مرا به زمانهای دور ، خیلی دور پیوند می دهند
کاش بشود کوله ای از تمنای تو را بر پشت گیرم و سفر کنم ، من به راستی می خواهم سفر کنم. بی تعلق جایی
حالا به نقطه ای رسیده ام که می توانم سردرگمی ام را فریاد کنم بی ترس چشمی و گوشی
عشق باید هر لحظه جاری باشد ، مانند خون
اگر بمانم حتما برای توست ، وگر نباشی بی تردید سفر خواهم کرد.
دلم آشوب است ، دستها و پاهایم دسیسه کرده اند. آبستنم گویی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر